دنیای این روزای من

دنیای این روزای من...

تقریبا هفت ماهه از رسمی شدن ازدواجم گذشته حالم خوب نیست درگیرم مغزم داعم میدون نبرد چن لشگر عظیمه از یه طرف روحیه رها بودن خودمو رسیدن به خونه, مخصوصا کمک به مامان از یه طرف شقایق و بازی با دوسال زندگیه یه آدم هیچوقت توو زندگیم بدتر از این دوران نبودم الان وضع مالیم بد نیس, خونمو دارم,ماشین دارم , مغازمو دارمو یه درامدی هست ولی  دلم خوش نیس... میفهمی چی میگم؟ دلم گرفته + نوشته شده در پنجشنبه ب دنیای این روزای من...ادامه مطلب

خخخخبببب ...یه نگاه به آخرین باری که اینجا اومدم کردم دیدم مهر92 بوده باورم نشد!!!!! مث ع ن میگذره هااااا قشنگ مث ع ن چه خوب شد رمز ورودمو یادم نرفته...الان دارم زجر میکشمو تایپ میکنم.چون دیروز با حالتی وحشتناک با چاقوی سلاخی زدم مادر دستمو به گ-ا دادم. لامصب مث فیلم ترسناک ها شد..باورم نمیشه.الانم که صحنه رو یادم میاد یجوری میشم..داشتم قوطی رب رو باز میکردم چاقو در رفت خورد بالای دستمو پاره کرد...مث شیلنگ خون پاشید رو سرامیک های آشپزخونه..ولش.خلاصه خیری از سرمون رد شد بسه دیگه بابا بجای این ک-س-شعر ها چرک های درونتو بریز اینجا.کسی براش مهم نیس تو چه گهی میخوری دنیای این روزای من...ادامه مطلب

تجارب یک ماهه ی من از ازدواج

به یاد موندن سالگرد ازدواج از تولد خیلی سختتره

بغل کردن بالشت یا پتو از بغل کردن ادم بهتره بنظرم چون هر ططوری بخای مچاله ض میکنی توو شیکمت هم نفس نداره هی بخوره توو صورت و دماغت ازیت بشی هم گرمای بدنش زیاد نیس جفتتون  داغتون شه

بهترین ادمها هم توو بعضی شرایط کلا میشن یه ادم دیگه که این شرایط ممکنه بعد از اتفاقات مهمی مصل ازدواج پیش یش بباد

بعضی ادما هیچوقت فراموش نمیشن

دنیای این روزای من...